من یادم نمی­رود! یک خانمی در یکی از این کوچه گردی­ های ما، که زمستان هم بود، سرد بود، این را یادم نمی­رود! یک پیرزنی خودش را به ما رساند گفت آقا آقا! یک دقیقه بایست بایست. ایستادم و خانه رفت و آمد دیدیم یک چراغ علاءالدین، آورد. آورد گفت این را ببر به رزمنده­ ها بده. دست زدم دستم سوخت! گفتم مادر الان این را از خانه آوردی؟ گفت خانه من گرم است، آنجا سرد است، برای رزمنده­ ها ببر.  چراغ روشن خانه ­اش را فوت کرد و به من داد.

 

علیرضا در وبلاگش مطلبی نوشت و خاطره یکی از رفقا به ذهنم اومد

بخشی از مطلب علیرضا:

جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی .

 نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت و پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود.

 همه اینها بود، بمب هم بود و موشک و شهید و . اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد

 یادم هست با تمام فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.

همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود. +بیشتر

 

از یکی از دوستان انگیزه این کارها رو پرسیدم جواب شنیدم

منِ بدبخت بایک تریلی 18 متری درست جلوی چشم دشمن بودم. چریک بودم و برای فرماندهی گردانی دعوت شدم اما باز هم به تریلی برگشتم. به زیر گلوله مستقیم تانک ها و آتش هواپیماها. تمام این دوران انقلاب، ما مخلص این انقلاب بودیم، ما مخلص رهبرمان بودیم،  همه جوره خدمت کردیم،  با اینکه یک قشر بی دفاع! هستیم که ما را له می کنند اما الان هم تا پای جان پای انقلاب هستیم. شما فکر کن ما یک مشت مورچه هستیم همین جوری پایشان را روی ما می­گذارند له می­کنند! این می­شود؟ عدالتی در این مملکت هست؟ این همه خون! خدا شاهد است ما خودمان مدافع خون شهیدانمان هستیم! اصلأ حساب شهیدها از ما جداست، ولی ما هم در این مملکت زحمت کشیدیم! هر جا می­رفتیم مدیر عامل یک شرکت است آنجا نشسته است، به خدا اصلأ نمی­داند جنگ چه بود، نمی­داند عدالت چیست! این همه درآمد! اولین کاری که می­کند ماشین مدل بالا زیر پایش، زن و بچه­ش هم در رفاه کامل است، او چه می­داند من چه می­کشم! شما آمدید خانه و زندگی من را دیدید! من چه جوری دارم زندگی می­کنم؟ با فقر! با فقر.

همه کار می کردیم و فکر می کردیم همه همین طور انقلابی اند و کار می کنند. مشغول جبهه و تلاش برای حفظ بیت المال بودیم اما چه می دانستیم عده ای دارند کیسه های خودرا برای این انقلاب می دوزند.

انقلاب که شد فکر کردیم همه چیز درست شد و همه مسئولان انقلابی اند اصلا به فکرمان نمی رسید باید هنوز در صحنه بمانیم و برای همین حرکت های خودجوش مردمی روز به روز ضعیف تر و کمرنگ تر شد